کد خبر: 1229098
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۲:۴۰
مصاحبه «جوان» با برادرزاده شهید «حسین امان‌اللهی» از شهدای حمله صهیونیست‌ها به کنسولگری ایران در سوریه 
خانه پدر شهید، مرحوم امان‌اللهی بعد از پیروزی انقلاب، مرکز برقراری کلاس‌های قرآن، کلاس‌های هنری و کلاس‌های هلال‌احمر بود. بعد از شروع جنگ تحمیلی هم این خانه محل تهیه و جمع‌آوری خوراک و پوشاک از سوی خواهران جهادی برای جبهه‌ها بود. شهید در چنین خانه‌ای رشد کرده بود
شکوفه زمانی 

جوان آنلاین: در حالی که به تازگی اربعین شهدای حمله تروریستی رژیم‌صهیونیستی به کنسولگری کشورمان در سوریه را پشت سرگذاشته‌ایم، گفت‌و‌گویی با برادرزاده شهید حسین امان‌اللهی از شهدای این حادثه انجام دادیم تا گذری بر زندگی این شهید بزرگوار داشته باشیم. برادرزاده شهید می‌گوید: «عمو از زمان مجردی همراه سردار قاآنی و چند سال هم از یاران سردار سلیمانی و همچنین همراه شهید سردار همدانی در سوریه بود. از سال ۹۰ تا زمان شهادتش در سوریه بود. البته به تهران هم رفت‌وآمد داشت و ما در آن دو سالی که خانواده را همراه خود به سوریه برده بودند در جریان کار‌های شهید قرار گرفتیم. از زمانی که جنگ غزه شروع شد هر روز اضطراب و دلشوره داشتیم و هر بار که اسرائیل به سوریه حمل می‌کرد، منتظر شنیدن خبر شهادتش بودیم.» با شهادت حسین امان‌اللهی در کنار شهدایی، چون سردار زاهدی و سردار حاجی رحیمی بود که ایران عملیات بزرگ و تاریخی «وعده صادق» را انجام داد و انتقام این شهدا به بهترین شکل گرفته شد. پیکر شهید امان‌اللهی پس از تشییع در ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۳ در قطعه ۵۰ گلزار شهدا به خاک سپرده شد. گفت‌و‌گوی ما با نیما امان‌اللهی، برادرزاده شهید را پیش‌رو دارید. 

از زندگی شهید چه می‌دانید؟ ایشان در چه محیطی رشد کردند؟ 
عموحسین متولد سال ۱۳۵۵ در اسلامشهر و فرزند مرحوم کربلایی مرتضی بود. شهید دو برادر به نام‌های سعید، امید و سه خواهر دارد؛ خودشان فرزند یکی مانده به آخر بود. پدر شهید در یک شرکت کار می‌کرد و همیشه دستش قرآن بود. بچه‌ها را با مأنوس‌کردن به قرآن بزرگ کرد. خانواده شهید از سال ۱۳۵۲ به اسلامشهر آمد. در حال حاضر منزل پدر و مادر شهید که به رحمت خدا رفتند، وقف درمانگاه خیریه امام‌رضا (ع) شده است. خانه پدربزرگم، مرحوم امان‌اللهی بعد از پیروزی انقلاب، مرکز برقرای کلاس‌های قرآن، کلاس‌های هنری و کلاس‌های هلال‌احمر با مدیریت حاج خانم‌ها «کاتبی، موسوی» بود. بعد از شروع جنگ تحمیلی این خانه محل تهیه و جمع‌آوری خوراک و پوشاک از سوی خواهران جهادی برای جبهه‌ها بود. حسین‌آقا تمام دوران بچگی، نوجوانی و جوانی‌اش را در همچین خانه‌ای بزرگ شد و پرورش یافت. در سال‌های نوجوانی که ۹ سال سن داشت، جذب پایگاه مسجد امام سجاد (ع) محله شد. مشوق ایشان بیشتر پدر و مادر مرحوم‌شان بود. 
عموحسین در کودکی یک هیئت با برادرش امید زده بود، بچه‌های محل را به هیئت می‌آورد و همه کار‌های مالی هیئت دست حسین بود. چون همه محله به ایشان اعتماد زیادی داشتند. 

چطور شد که شهید جذب نیروی قدس شدند؟ 
زمینه‌اش همان در مسیر قرارگرفتن در پایگاه بسیج بود و علاقه‌ای که به حضور در مساجد داشت. ایشان در سن ۱۸ سالگی با علاقه‌مندی خودشان وارد سپاه قدس شدند و ادامه تحصیل خود را در سپاه قدس گذراند. عمو در سال ۱۳۸۱ با دختر خاله‌شان ازدواج کرد و بعد از دو سال از اسلامشهر به تهران آمد و در خانه‌های سازمانی سپاه ساکن شدند. حاصل ازدواج‌شان بعد از ۲۲ سال زندگی سه فرزند است؛ دو پسر و یک دختر. پسربزرگش آقا محمد حسین متولد ۱۳۸۳ و دختر شهید متولد ۱۳۹۱ و فرزند آخر شهید به نام علی آقا متولد ۹۴ است. 

ایشان سال‌ها در نیروی قدس بودند، قاعدتاً مأموریت هم زیاد می‌رفتند از نگاه شما کارشان چه شکلی داشت؟
باید بگویم عموحسین درباره کارهایش هیچ‌وقت برای خانواده یا اقوام توضیح نمی‌داد. ایشان سال‌ها در سپاه و نیروی قدس فعالیت کرد. بعد از شهادت عمو حسین از همکارانش شنیدیم که ایشان از زمان مجردی همراه سردار قاآنی، چند سال همراه شهید سردار سلیمانی و همینطور سردار شهید همدانی در سوریه بود. از سال ۹۳ ایشان بیشتر سوریه بود. البته برای دیدار با خانواده به تهران رفت‌وآمد داشت. در سال‌های مبارزه با داعش کارشان در سوریه زیاد بود و نمی‌توانست برای دیدار خانواده بیاید. به همین خاطر مجبور شد زن و بچه‌اش را همراه خودش به سوریه ببرد. آن‌ها به مدت دو سال در شرایط سخت جنگی در سوریه و تا سال ۹۵و ۹۶ همجوار حرم «حضرت رقیه (س)» بودند. از وقتی که جنگ غزه شروع شد، هر روز اضطراب و دلشوره داشتیم و هر بار که اسرائیل به سوریه حمل می‌کرد، منتظر شنیدن خبر شهادت عموحسین بودیم. ایشان روز شهادت امیرالمؤمنین (ع) با زبان روزه در کنسولگری ایران در دمشق همراه شش نفر دیگر از فرماندهان و سرداران به وسیله موشک‌های رژیم‌صهیونیستی به شهادت رسید. 

از شهید چه خاطراتی دارید؟ 
عموحسین خیلی مهربان و مردمی بود. اگر کسی از او کمک می‌خواست، امکان نداشت کمک نکند. خیلی هم مؤدب و صبور بود و در تمام طول خدمت هیچ‌وقت عصبانیت او را ندیدیم. هیچ کینه‌ای از کسی به دل نمی‌گرفت. در مورد کارش هیچ‌وقت با خانواده صحبت نمی‌کرد. امسال هم مانند سال‌های قبل پشت سر هم ماه رجب و ماه شعبان روزه بودند تا اینکه بیست‌ویکم ماه رمضان با زبان روزه به شهادت رسید. 
شهید امان‌اللهی موقعی که پدرشان زنده بود و خبر حال بدش را شنید، به هر نحو ممکن سریع خود را به بالین او رساند و ایشان را به دکتر برد. بعد از مرخص‌شدن پدر، چون منزلشان در طبقه سوم بود با آنکه حالش خوب بود و می‌توانست راه برود، ولی پدر را کول کرد و سه طبقه بالا برد و نگذاشت به پدرش سخت بگذرد. مرحوم پدربزرگم همیشه یک‌جور دیگری به حسین نگاه می‌کرد. انگار او را بیشتر به شکل فرشته نجات می‌دید تا پسرش! عموحسین در کودکی همراه برادرش به مسجد می‌رفت. بعد از فوت پدر و مادرشان همه خواهر و برادر‌ها دلشان به عموحسین خوش بود. از بزرگ‌تر‌ها شنیدیم که می‌گفتند: عموحسین همراه با برادرش امید به مسجد می‌رفت و بعد از مدتی گروه سرودی تشکیل دادند که امور مالی‌اش دست حسین امان‌اللهی بود. شهید در همان سن نوجوانی تک‌خوان گروه سرود مسجد امام‌سجاد (ع) شده بود. چون همه دوستان و مسجدی‌ها به عموحسین اعتماد داشتند او را مسئول امور مالی کردند و برای گروه سرود همه پول‌ها و وسیله‌ها دست حسین بود. حتی امور مالی و تیم فوتبالی که داشتند را به دست عموحسین سپرده بودند. شهید عشق به ولایت داشت و هیچ‌وقت مسجد و پایگاه را ترک نمی‌کرد. مرحوم مادرش نیز نگاه خاصی به حسین داشت؛ او محبوب پدر و مادرش بود. 
عموحسین عشق به خانواده داشت. روز فوت مادربزرگشان سرکار بود و وقتی به خانه آمد و شنید که مادربزرگ مرحوم شده، چون همه خانواده به سنندج رفته بودند و ایشان خودرو نداشتند با یک موتور هوندای ۷۵۰ همراه برادرش امید این همه راه را تا سنندج رفتند. 

گویا شهید امان‌اللهی یک چایخانه در حرم حضرت رقیه (س) تأسیس کرده بودند؟
بله همین‌طور است. البته این خاطره از دختر شهید است که بعد از شهادت پدرشان تعریف کرد. ایشان می‌گفتند: «در سال ۹۵ و ۹۶ که با پدر و خانواده در سوریه بودیم با اینکه پدرمان درگیر مبارزه با داعش بود، اما در حرم حضرت رقیه (س) خیلی فعالیت می‌کرد. حتی از تولیت حرم حضرت رقیه (س) در سوریه اجازه گرفته بود تا یک چایخانه به صورت ایستگاه صلوانی در داخل حرم برپا کند. این چایخانه هر دفعه بزرگ‌تر از قبل می‌شد. زمانی که مأموریت بابا تمام شد و در مأموریت‌های دیگر به سوریه می‌رفت و می‌آمد، از شبکه مجازی شنیدیم که خادمان حرم امام رضا (ع) که به سوریه می‌روند و چایخانه حرم حضرت رقیه (س) را می‌بینند، تصمیم می‌گیرند همچون چایخانه‌ای را هم در حرم امام رضا (ع) دایر کنند. این خبر پدرم را خیلی خوشحال کرد که از از ایده او استقبال شده است.» دختر شهید بعد از شهادت بابا می‌گفت که پدرم خیلی غصه مردم غزه و فلسطین را می‌خورد. آرزوی پدرم شهادت به دست شقی‌ترین دشمنان یعنی اسرائیل بود و به این آرزویش نیز رسید.

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
سرداری
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۲۲:۱۰ - ۱۴۰۳/۰۲/۲۶
0
2
روحشان شاد و یادشان گرامی ان شاءالله که شفیع ما در آخرت باشند
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار